قوله تعالى: «و قضى‏ ربک» ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابى وقاص فرو آمد، و قضى بمعنى اوصى است هم چنان که در سوره القصص گفت: «إذْ قضیْنا إلى‏ موسى الْأمْر» اى اوصیناه بالرسالة الى فرعون، و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ: «و وصى ربک». و گفته‏اند قضى اینجا بمعنى امر است، مردى پیش حسن بصرى آمد و گفت وى زن خویش را سه طلاق داد. حسن گفت: انک عصیت ربک و بانت منک امرأتک بد کردى که بخداوند خود عاصى گشتى و زن تو از تو جدا گشت، آن مرد گفت: قضى الله على، فقال الحسن و کان فصیحا ما قضى الله، اى ما امر الله و قرأ هذه الآیة: «و قضى‏ ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه» حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضى بمعنى امر نهاد، قومى بغلط افتادند گفتند: تکلم الحسن فى القدر.


... «ألا تعْبدوا إلا إیاه و بالْوالدیْن إحْسانا» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أن اشْکرْ لی و لوالدیْک» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یبْلغن» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل اما ان ما ان للشرط و ما للتأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النون التأکید و معنى «عنْدک» اى فى حیاتک، «فلا تقلْ لهما أف» بفتح فا قراءت مکى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.


فالتنوین للتنکیر و حذفه للتعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرم.


قال ابو عبید الاف و التف وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الاف وسخ الظفر و التف الشى‏ء الحقیر نحو الشظیة یوخذ من الارض، «و لا تنْهرْهما» اى لا تکلمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «و أما السائل فلا تنْهرْ».


و قیل «لا تنْهرْهما» لم ترد هذه الکلمة لبشر الا للرسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «و قلْ لهما قوْلا کریما» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمهما و لا تکنهما و قل لهما یا ابتاه و یا اماه. و عن عمر بن الخطاب: لا تمتنع من شى‏ء یرید انه.


معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»


و در مناجات موسى است آن گه‏ که الله تعالى با وى سخن گفت: یا رب اوصنى بار خدایا مرا وصیت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامک ترا وصیت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جل جلاله: الا ان رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.


و روى ان موسى یناجى ربه اذ رأى رجلا تحت ظل العرش فقال یا رب من هذا الذى قد اظله عرشک؟ قال هذا کان بارا بوالدیه و لم یمش بالنمیمة.


و قال النبی (ص) دخلت الجنة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النعمان، ثم قال کذلکم البر، کذلکم البر. قال ابن عیینة و کان من ابر الناس بامه.


و جاء رجل من الاعراب الى رسول الله (ص) فقال انى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فان الجنة عند رجلیها.


و قال (ص) انما یکفى مع البر العمل الیسیر.


و قال ابن مسعود سألت رسول الله (ص) اى الاعمال احب الى الله؟ قال الصلاة لوقتها، قلت ثم اى؟ قال ثم بر الوالدین.


و عن وهب بن منبه قال: ان فى الالواح التى کتب لموسى وقر والدیک فان من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبره و من عق والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقه.


قوله: «و اخْفضْ لهما جناح الذل من الرحْمة» خفض الجناح کنایة عن وضع النفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زق‏ة الامات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که رب العزه بر و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «و قلْ رب ارْحمْهما» اما این رحمت و مغفرت خواستن جز مومنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کان للنبی و الذین آمنوا أنْ یسْتغْفروا للْمشْرکین و لوْ کانوا أولی قرْبى‏».


و قیل هو خطاب للنبى (ص) و المراد به امته من غیر ان یکون للنبى (ص) فیه اشتراک لانه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا رب تعطف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطفا على فى صغرى و رحمانى و ربیانى صغیرا، قوله: «کما ربیانی» معناه اذ ربیانى، «صغیرا» اذ لیس رحمة الله عز و جل کتربیة خلقه و لکنها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عز و جل: «و أحْسنْ کما أحْسن الله إلیْک».


روى ان ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثم وقف على امه فقال السلام علیک یا اماه و رحمة الله و برکاته، جزاک الله عنى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنى فجزاک الله خیرا کما بررتنى کسرة، ثم یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.


و عن ابن عباس عن النبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الا کانت له بکل نظرة حجة مقبولة، قالوا یا رسول الله و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرة، ان رحمة الله اکثر و اطیب.


و حکى ان امرأة کانت على عهد النبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النار ما لقیت و النار من بین یدى و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النبی (ص) فاتاها فقال یا امة الله ما هذا الذى تقولین؟ قالت بابى و امى یا رسول الله ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت ام عجوز لى لم تکلمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکازة فسلمت، فقال النبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر الله لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النار، فقالت اشهد الله و اشهدک یا رسول الله انى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربى لما قالت عفوت فتح الله لى بابا من الجنة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النار، فقال النبی (ص): الحمد الله الذى اعتق بى نسمة من النار.


«ربکمْ أعْلم بما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «و ربک الْأکْرم» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «الله اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «و هو أهْون علیْه» اى هین. قال المبرد انما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «ربکمْ أعْلم بما فی نفوسکمْ» من الصلاح و الفساد و البر و العقوق، «إنْ تکونوا صالحین» اى طایعین لله فى بر الوالدین و ترک العقوق لهما، گفته‏اند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «و تکونوا منْ بعْده قوْما صالحین» اى تائبین، «فإنه کان للْأوابین غفورا» فى الفاء دلالة ان الصالحین ها هنا هم التائبون و الاواب بمعنى التائب و هو الراجع الى الله عز و جل فى کل ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.


اوابان فرزندانند که از ایشان نادره‏اى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، الله تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبحى معه. و قیل هم الذین یصلون بین المغرب و العشاء و قیل یصلون صلاة الضحى و سمى النبی (ص) صلاة الضحى صلاة الاوابین.


«و آت ذا الْقرْبى‏ حقه» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر بر و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه بر اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «و آت ذا الْقرْبى‏ حقه» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتخفیف، الله تعالى درین آیت بمواسات و مبرت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مى‏نهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا ینْهاکم الله» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفارات واجبات که مصرف آن مسلمانان‏اند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.


«و آت ذا الْقرْبى‏ حقه» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول الله (ص) فى النسب و الیه ذهب على بن الحسین بن على.


روى ان على بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «و آت ذا الْقرْبى‏ حقه» قال و انکم للقرابة الذى امر الله ان یوتى حقه، قال نعم، «و الْمسْکین و ابْن السبیل» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «و لا تبذرْ تبْذیرا» اى لا تنفقها فى معصیة الله و لا فى الریاء و السمعة. و کانت الجاهلیة تنحر الإبل و تبذر الاموال تطلب بذلک الفخر و السمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر الله جل و عز بالنفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقه.


و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کله فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطل‏کان تبذیرا.


«إن الْمبذرین کانوا إخْوان الشیاطین» اولیائهم و اعوانهم و کل ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناوهم فى النار و القرینان یقال لهما اخوان، «و کان الشیْطان لربه کفورا» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الربوبیة.


«و إما تعْرضن» الاعراض ها هنا الامهال و الکف عن البر، «ابْتغاء» منصوب لانه مفعول له و الرحمة ها هنا رزق الدنیا، و قیل الفى‏ء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را رد صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که الله تعالى فرستد و بایشان دهد، رب العالمین آیت فرستاد که: «و إما تعْرضن» یعنى و ان تعرض عن هولاء الذین امرتک ان توتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتغاء رحْمة منْ ربک» اى لانتظار رزق من الله سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فقلْ لهمْ قوْلا میْسورا» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.


فکان النبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و الله و ایاکم من فضله، فتأویل «میْسورا» انه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفته‏اند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أجد ما أحْملکمْ علیْه» قوله: «و لا تجْعلْ یدک مغْلولة إلى‏ عنقک» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: ان امى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له ان امى تستکسیک القمیص الذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیده‏اى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «و لا تجْعلْ یدک مغْلولة إلى‏ عنقک» اول او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لمْ یسْرفوا و لمْ یقْتروا و کان بیْن ذلک قواما» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک الله تعالى گفت: «لینْفقْ ذو سعة منْ سعته و منْ قدر علیْه رزْقه فلْینْفقْ مما آتاه الله»، «فتقْعد» نصب على جواب النفى، «ملوما» اى مذموما فى القسمة، «محْسورا» منقطعا عن النفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النفقة او عن المشى و الحسرة تقطع القلب من الندم. پس رب العزه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إن ربک یبْسط الرزْق لمنْ یشاء و یقْدر» اى یبسط النفقة فى موضع البسط و یقدر فى موضع التقدیر فتأدب بتأدیبه و تعلم منه. گفته‏اند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النفقة و احسن الظن بربک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى الله تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به الله تعالى ظن نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إنه کان بعباده خبیرا بصیرا» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «و لوْ بسط الله الرزْق لعباده لبغوْا فی الْأرْض». قوله: «و لا تقْتلوا أوْلادکمْ خشْیة إمْلاق» الاملاق قلة النفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.


نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند اما از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «و لا تقْتلوا أوْلادکمْ منْ إمْلاق» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیت دختران را زنده در خاک مى‏کردند از بیم درویشى، رب العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نحْن نرْزقهمْ و إیاکمْ» تقدیره فى هذه السورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نحْن نرْزقکمْ و إیاهمْ» اى خشیة املاق بکم، «إن قتْلهمْ کان خطْأ کبیرا» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى ان قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.


قوله: «و لا تقْربوا الزنى‏» الزنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انه اذا شم او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزنا و الشهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إنه» اى ان الزنا، «کان فاحشة» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «و ساء سبیلا» اى و ساء الزنا سبیلا، منصوب على التمییز.


قوله: «و لا تقْتلوا النفْس التی حرم الله» یعنى حرم الله قتلها، و هى النفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إلا بالْحق» یعنى الا ان یصیر قتلها حقا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما


روى ابو هریرة قال قال رسول الله (ص): امرت ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله، فاذا قالوها عصموا منى دمائهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم على الله.


و فى روایة قیل و ما حقها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «و منْ قتل مظْلوما» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فقدْ جعلْنا» اى حکمنا، «لولیه سلْطانا» اى حجة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدیة او العفو و الولى فى الآیة الوارث و القریب الذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولى فالسلطان ولیه، «فلا یسْرفْ فی الْقتْل» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولى دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى الله با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النفس الا مرعوبا و قل ما یخرج من الدنیا الا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولى دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیله‏اى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.


مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على الله ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم الله».


قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولى الدم. و قیل خطاب للنبى (ص) و المراد به الامة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه ان الضمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لان الحال یدل علیه و اسرافه انه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضمیر عایدا الى الولى المذکور فى قوله: «فقدْ جعلْنا لولیه سلْطانا» و اسرافه انه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إنه کان منْصورا» اى ولى المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى ان المقتول بغیر الحق منصور فى الدنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثواب.


«و لا تقْربوا مال الْیتیم إلا بالتی هی أحْسن» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بالتی هی أحْسن» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التجارة، «حتى یبْلغ أشده» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرشد، «و أوْفوا بالْعهْد» یعنى اوامر الله و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیة بمال الیتیم. و قیل کل عقد من متعاقدین، «إن الْعهْد کان مسْولا» اى مطلوبا. و قیل ان ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.


«و أوْفوا الْکیْل إذا کلْتمْ» اى لا تبخسوا الناس فى الکیل و لا تطففوا و کذلک الوزن و هو قوله: «و زنوا بالْقسْطاس الْمسْتقیم» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بالْقسْطاس» بکسر القاف و قرأ الباقون «بالْقسْطاس» بضم القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الروم صغر او کبر. و قیل هو القبان. قال الزجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدراهم و الدنانیر و غیرهما، «ذلک خیْر» اى الایفاء اکثر برکة فى الدنیا، «و أحْسن تأْویلا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.